با وجودی که حدود سیصد سال است که برخی افراد کارآفرین نامیده می‌شوند، اما کارآفرینی به شکلی که ما می‌فهمیم، تنها حدود یک قرن است که مورد استفاده قرار می‌گیرد.
به عبارتی، اینکه کارآفرینی را یک علم بدانیم و اینکه عده‌ای در دانشگاه‌ها متخصص کارآفرینی باشند و یا اینکه کسانی بخواهند بین کارمندی و کارآفرینی یک راه را انتخاب کنند و این انتخاب، به عنوان یک سوال جدی در مسیر شغلی به رسمیت شناخته بشود، یک اتفاق نسبتاً جدید و متعلق به یک قرن اخیر است.
تعریف کارآفرینی از دیدگاه ژوزف شومپیترکارآفرینی موتور محرکه اقتصاد و تولید ثروت برای جوامع است و عجین بودن آن با نوآوری و خلاقیت سبب بهبود سطح زندگی انسانها می شود. کارآفرینی به شرکت ها و دولت ها در فضای رقابت جهانی کمک می کند و باعث ایجاد شغل می شود و این امتیاز آن را از سطح یک مسئله صرفا اقتصادی، به مسئله ای اجتماعی ارتقاء می دهد.
متاسفانه شش افسانه و یا باور رایج غلط در رابطه با کارآفرینی در جامعه ما رواج دارد که در موارد بسیاری باعث کاهش انگیزه ها و محدود شدن فعالیت های کارآفرینانه می شود.

افسانه اول: باید در دانشگاه کارآفرینی یاد بگیریم!
اگر به دقت به این موضوع فکر کنیم ، میبینیم که آموزش کارآفرینی از طریق دانشگاه ها امکان پذیر نیست، چراکه ساختار دانشگاه این اجازه را نمی دهد که کارآفرین آموزش دهیم. برای روشن شدن این مطلب می توان تنها چند سوال ساده از خود پرسید. مثل اینکه:
چند درصد از کارآفرینان مطرح دنیا از طریق آموزش های دانشگاهی کارآفرین شده اند؟
آیا اساساً دانشگاه برای آموختن کارآفرینی و مهارت در کسب و کار تعریف شده یا برای گسترش پایه های دانش !؟
آیا امکان دارد کسب و کار ایجاد نکرده باشیم و کارآفرین آموزش دهیم؟
آیا امکان دارد ریسک را تجربه نکرده باشیم و کارآفرینی آموزش دهیم؟
آیا بدون داشتن شکست ها و موفقیت های واقعی می توان مسائل واقعی کارآفرینی را بیان کرد؟
شاید خوش بینانه ترین پیش بینی این باشد که دانشگاه تنها دانش پایه ای لازم برای کارآفرین شدن را به افراد یاد می دهد و نه بیشتر.

افسانه دوم: کارآفرین شویم تا ثروتمند شویم و یا برای ثروتمند شدن باید به دنبال کارآفرینی باشیم!
درست است که یکی از نتایج کارآفرینی می تواند دست یافتن به ثروت باشد، اما باید بدانیم که اغلب کارآفرینان پیش از اینکه به دنبال ثروت اندوزی باشند و با این انگیزه عمل کنند، به دنبال ایجاد ارزش، ایجاد یک محصول یا خدمت جدید، اثبات خود به خود و یا به دنبال استقلال هستند و البته در ادامه به پول و ثروت هم خواهند رسید، اما هیچ کارآفرینی تنها با انگیزه ثروت آفرینی به جایی که می خواهند نمی رسد.

افسانه سوم: دولت باید برای مردم کارآفرینی کند و از این طریق برایشان اشتغال ایجاد کند!
حقیقت این است که دولت به هیچ عنوان نه کارآفرین است و نه ایجاد کننده شغل و منطقاً نباید هم باشد. امروزه در کشورهای پیشرفته بیش از 70% شاغلین در شرکت های کوچک کارآفرین، که توسط خود افراد راه اندازی شده مشغول به کار هستند و این نسبت هرساله در حال افزایش است. بنابراین خود افراد باید دست به کارآفرینی بزنند و از این طریق فرصت های شغلی ایجاد کنند. نهایتاً وظیفه دولت تسهیل کردن شرایط برای کارآفرینان است .به عنوان مثال از طریق کوتاه تر کردن مراحل اداری برای گرفتن مجوزها می تواند به ایجاد کسب و کار ها سرعت بخشد.

افسانه چهارم: بین هوش و کارآفرینی رابطه وجود دارد !
تا بحال همبستگی و رابطه دقیقی بین هوش و کارآفرینی دیده نشده است؛ شاید کارآفرین های باهوش موفقیت های بیشتری در کار بدست آودند اما معکوس این رابطه درست نیست، یعنی بسیارند افراد باهوشی که نه تنها کارآفرین نشده اند بلکه در یافتن یک شغل معمولی برای گذران زندگی و در بعضی از موارد حتی در زندگی معمولی هم دچار مشکلات فراوان هستند. پس برچسب باهوش و یا کم هوش بودن نمی تواند عاملی تعیین کننده در فعالیت های کارآفرینی افراد بحساب آیند و شاید گاهی عاملی بازدارنده باشد و باعث ناامیدی آنها شود.

افسانه پنجم: راه میانبری برای کارآفرینی وجود دارد!
خبر بد این است که هیچ میانبری وجود ندارد و باید تمام راه را رفت، باید تمام مراحل را طی کرد تا به نتیجه رسید. امروزه بسیاری از جوانان دوست دارند زندگی همانند بیل گیتس داشته باشند اما سوال اینجاست که آیا حاضرند یه همان اندازه که او تلاش کرد تلاش کنند و زحمات وی را متحمل شوند؟
نهایتاً اگر هم توانستیم از طریق میانبر به نتیجه و هدف دلخواهمان برسیم امکان سقوطمان بیشتر است. چون در جایی هستیم که تمام مراحل رسیدن به آن را طی نکرده ایم و چه بسا سقوط دردناکی را تجربه کنیم، مثل کودکی که در سنین پایین به موفقیتی می رسد و این موفقیت برایش معروفیت و مشهوریت ایجاد می کند و به این دلیل ممکن است از نظر روان شناسی آینده خود را از دست بدهد.

افسانه ششم و آخرین افسانه : کارآفرین ها باید سرمایه اولیه بالایی داشته باشند تا موفق شوند!
جالب است بدانید که اغلب کارآفرینان هیچ سرمایه اولیه ای نداشته اند. اگر 100 شرکت و کارآفرین برتر دنیا را بررسی کنیم متوجه می شویم که اغلب آن ها در زمان شروع سرمایه هنگفتی نداشته اند، بلکه با اراده، تلاش و البته انتخاب های هوشمندانه خود به جایگاهی که در ذهن داشته اند رسیده اند. میتوان گفت که پیش و پس از شروع کار، مهمترین سرمایه کارآفرینان بعد از اراده و تلاش فراوانشان، اعتبار و اعتمادی است که بدست می آورند و این سرمایه ای بی پایانی برای آنها بشمار می رود.
منبع:20ta30.com